برو تو باغِ تمنّای دلت ، دشت کن گلهایِ عشقم در بهـــــــار
چقدر گل تو ویترینِ زندگیت ، پشتِ میله ها شده یه لاله زار
جمع کردی گونه های گل به غم ، خشک مانده آبِ صافی نداری
همه رو کشتی عجب چه بی گناه ، تو دلت زمینِ کافی نـــــداری
درد می بارد و نم نم می کند ، دورِ شهرت جگر قبرستان شده
این همه بی رحمی و بارندگی ، فکر کردی دلم آبادان شـــده
یافتم حیله گرِ روباه صفت ، آتشِ دیگت شده وســــــواسِ درد
سنگ صبرم توی آبش غرق شد ، محو گشته رفته دنبالش نگرد
ظاهرت بلبل نمایی می کنی ، باطنت معجون شده با قیر و خون
با تو موندن دیگه فایده نداره ، بی وفایی دل کشیدی سر زبون
آزادم کن جون هر که دوست داری ، از وعده های دل تو خسته شدم
قول میدی آخرین غصه و غم ، توی استخرِ چشت شسته شـــــــــدم
باج می گیری و دل دادم فدا ، با غرور و درد سر تنگِ غـــروب
کو خجالت شستی آن پیمانِ دل ،میخِ دردت رو به دیوارم بکوب
رقعه رقعه شد دلم از بند زار ، با سوزن و نخ پارگی را دوختم
خون می بارد به قهر هجر تو ، با فداکاری به عشقت سوختــم
جاسم ثعلبی (حسّانی) 04/07/1391
:: برچسبها:
فدا کاری ,
:: بازدید از این مطلب : 1436
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0